Menu
Me
11:11
زندگی هیچه پس هیچ باید تموم بشه

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

خیالپردازی

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۰۹ ب.ظ


گاهی افکاری مثل خوره می افتند به جانت، افکار سریشی که هم قدم با تاریکی شب چون آفتاب گرفتگی ذهنت را تاریک می کنند و خواب را از چشمان قرمز و تب دارت می ربایند. به راستی این شکاف چیست، این دیوار سیاه و سنگین، این حس ترسناک ولی دوس داشتنی که چون سایه به من چسبیده چیست. نیمه شب است و ذهنم پر از تصاویر هیاهوی مردمانیست که شادمان خیابان ها را می پیمایند و برای نوروز می خواهند نو شوند و من برخلاف همه دنیایم شده هم قد یک ذهن پر از خیالپردازی، یک چارچوب دیواری که بالای سرش علامت هایی کهنه از نفوذ آب باقی مانده. می خواهم از این افکار بگریزم، بی اختیار بیرون میزنم، هوا گرفته و بارانیست، تاریکی سحرآمیزی تن شب را در آغوش گرفته و سرمای مرموزی نوک انگشتان و گوشهایم را نوازش می دهد. چون شبهای دیگر لبه حوض قدیمی می نشینم و همراه با خیس شدن سرمای عجیبی از نقطه اتصالم به لبه حوض به وجودم می خزد، حس عجیبیست زیر باران خیس می شوم و گویی آب افکار سیاهم را می شوید. به موهایم چنگ میزنم و در این خلصه عمیق گذر زمان را احساس نمی کنم، دقیقا نمی دانم چقدر آنجا ماندم ولی به خودم که آمدم هنوز باران می بارید شاید کمی شدیدتر. تنم چون بید از سرما می لرزد و در آن تاریکی سیخ شدن موهایم را احساس می کنم. کاش می شد قایقی داشت و از این شکاف بین خودت و دنیای آدمیان عبور کرد، به زیر پوستشان رفت و برای تک تک سوالاتت به جوابی رسید و فهمید چگونه آنان این احساس تنهایی و غم را می برند می اندازند آنجا که عرب نی انداخت. از خودم می پرسم من کیستم و صدایی پاسخ می دهد یک دیوار تاریک، یک زیر زمین کهنه خرابه ای متروک، که حتی پرتوهای خورشید زورشان می آید به آن بتابند. من دیوانه نشده ام ؟ تمام این خیالپردازیها توهم نیست؟ ولی تا آنجا که خاطر دارم این احساس سراسر کودکیم را نیز درنوردیده و با خودم قد کشیده است... 

منبع

نظرات (۴)

خیالات اگه کنترل وهدایت بشن لذت بخش ان:)
مثل من که حتی یه خانواده خیالی دارم:/
مطئنی داری کنترلش میکنی؟ :))
زیادی مطمئنم.تا جایی که دیگه هیچ نیاز وعقده ای ندارم:)
من تا قبل از دوره راهنمایی یکم رویابافی میکردم اسم دوس دختر خیالیم که البته قرار بود زنم بشه یلدا بود با این که وجود خارجی نداشت ولی از همه دخترا قشنگ تر بود

منظورم از خانواده،خاهر وبرادر ومادر وپدر بود.:|
+مال من از شش سالگی بوده،طبیعتا کنار گذاشتنشون سخته
نمیدونم شاید سخت باشه واسه من که یه دوره خیلی خیلی کوتاه بود 

جوون تو اینستات این پست رو دیدم میخواستم استوریش کنم که یادم اومد پیجت خصوصیه

حالا اینجا کپیش میکنم:/

.-.

منم که کلا درحال فکر کردن هستم

این چند روز دیگه واقعا از افکارم دارم متلاشی میشم

درحدی که مامانم نوبت روان پزشک واسم گرفته-_-

توی اینستای من چیکار میکنی
خب یکم تظاهر به شادی کن خود به خود روحیت عوض میشه بقیه هم شک نمیکنن که خل شدی

.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">